فکندن. افکندن. دور انداختن: و او مأمون را فرا آن آورد که رایات سیاه و لباس سیاه طرح کرد و رایات و لباس سبز کرد. (کتاب النقض ص 417) ، به زور و تکلف دادن: در غنای است جهان از کرم او که زکات عامل از عجز همی طرح کند بر ایتام. انوری (از آنندراج). ، طرح ریختن. طرح افکندن. بنای چیزی انداختن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
فکندن. افکندن. دور انداختن: و او مأمون را فرا آن آورد که رایات سیاه و لباس سیاه طرح کرد و رایات و لباس سبز کرد. (کتاب النقض ص 417) ، به زور و تکلف دادن: در غنای است جهان از کرم او که زکات عامل از عجز همی طرح کند بر ایتام. انوری (از آنندراج). ، طرح ریختن. طرح افکندن. بنای چیزی انداختن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
بیان کردن و تفسیر کردن. توضیح دادن. توصیف کردن: بونصر نامه نویسد و این حال را شرح کند همه ودل وی را دریافته اید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331). شرح این حال پیش دوست کنیم سنگ فتنه به لشکر اندازیم. خاقانی. حکیمی کاین حکایت شرح کرده ست حدیث عشق از ایشان طرح کرده ست. نظامی. گفت احول زآن دو شیشه تا کدام پیش تو آرم بکن شرحی تمام. مولوی. واجب آمد چونکه بردم نام او شرح کردن رمزی از انعام او. مولوی. نه من اندیشه ببستم قلم وهم شکستم که تو زیباتر از آنی که کنم شرح و بیانت. سعدی. ، مطلب کتابی را توضیح و تفسیر کردن. بر آن حاشیه نوشتن
بیان کردن و تفسیر کردن. توضیح دادن. توصیف کردن: بونصر نامه نویسد و این حال را شرح کند همه ودل وی را دریافته اید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331). شرح این حال پیش دوست کنیم سنگ فتنه به لشکر اندازیم. خاقانی. حکیمی کاین حکایت شرح کرده ست حدیث عشق از ایشان طرح کرده ست. نظامی. گفت احول زآن دو شیشه تا کدام پیش تو آرم بکن شرحی تمام. مولوی. واجب آمد چونکه بردم نام او شرح کردن رمزی از انعام او. مولوی. نه من اندیشه ببستم قلم وهم شکستم که تو زیباتر از آنی که کنم شرح و بیانت. سعدی. ، مطلب کتابی را توضیح و تفسیر کردن. بر آن حاشیه نوشتن
شادی کردن. خوشدلی کردن. فیریدن: اگر داری طرب کن و اگر نداری طلب کن. (خواجه عبداﷲ انصاری). با دوست به خرگاه طرب کردن عشاق خوشتر بود اکنون و طرب کردن گلزار. امیرمعزی (از آنندراج)
شادی کردن. خوشدلی کردن. فیریدن: اگر داری طرب کن و اگر نداری طلب کن. (خواجه عبداﷲ انصاری). با دوست به خرگاه طرب کردن عشاق خوشتر بود اکنون و طرب کردن گلزار. امیرمعزی (از آنندراج)