جدول جو
جدول جو

معنی طرح کردن - جستجوی لغت در جدول جو

طرح کردن
نقشۀ چیزی یا کاری را کشیدن، مطرح کردن، پیشنهاد کردن، ارائه کردن، فروختن، دور انداختن، رها کردن، تحقیر کردن
تصویری از طرح کردن
تصویر طرح کردن
فرهنگ فارسی عمید
طرح کردن
(خوَرْدْ / خُرْدْ رَ تَ)
فکندن. افکندن. دور انداختن: و او مأمون را فرا آن آورد که رایات سیاه و لباس سیاه طرح کرد و رایات و لباس سبز کرد. (کتاب النقض ص 417) ، به زور و تکلف دادن:
در غنای است جهان از کرم او که زکات
عامل از عجز همی طرح کند بر ایتام.
انوری (از آنندراج).
، طرح ریختن. طرح افکندن. بنای چیزی انداختن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طرح کردن
افکندن دور انداختن، چیزی را به زور و تکلف دادن، چیزی را به زور پرداختن، شالده چیزی را ریختن از روی کسی یا چیزی گرده برداشتن، نقاشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
طرح کردن
((~. کَ دَ))
دور انداختن، چیزی را به قهر نزد کسی انداختن، پی افکندن، نقشه کاری را کشیدن
تصویری از طرح کردن
تصویر طرح کردن
فرهنگ فارسی معین
طرح کردن
پیشنهاد کردن، مطرح کردن، بیان کردن، به میان کشیدن، فراهم کردن، آماده کردن، ترتیب دادن، نقشه کشیدن، برنامه ریزی کردن، دورانداختن، برانداختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ کَ دَ)
بیان کردن و تفسیر کردن. توضیح دادن. توصیف کردن: بونصر نامه نویسد و این حال را شرح کند همه ودل وی را دریافته اید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331).
شرح این حال پیش دوست کنیم
سنگ فتنه به لشکر اندازیم.
خاقانی.
حکیمی کاین حکایت شرح کرده ست
حدیث عشق از ایشان طرح کرده ست.
نظامی.
گفت احول زآن دو شیشه تا کدام
پیش تو آرم بکن شرحی تمام.
مولوی.
واجب آمد چونکه بردم نام او
شرح کردن رمزی از انعام او.
مولوی.
نه من اندیشه ببستم قلم وهم شکستم
که تو زیباتر از آنی که کنم شرح و بیانت.
سعدی.
، مطلب کتابی را توضیح و تفسیر کردن. بر آن حاشیه نوشتن
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ کُ کَ دَ)
شادی کردن. خوشدلی کردن. فیریدن: اگر داری طرب کن و اگر نداری طلب کن. (خواجه عبداﷲ انصاری).
با دوست به خرگاه طرب کردن عشاق
خوشتر بود اکنون و طرب کردن گلزار.
امیرمعزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْدْ / خُرْدْ کَ دَ)
راندن. دور کردن. نفی کردن. رجوع به طرد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جرم کردن
تصویر جرم کردن
گناه و تقصیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
احساس دردی در عضوی از اعضای بدن، پایم درد میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جری کردن
تصویر جری کردن
گستاخ ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحم کردن
تصویر ترحم کردن
رحم کردن، دلسوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطر کردن
تصویر خطر کردن
خود را به آب و آتش زدن سیجیدن هنر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درک کردن
تصویر درک کردن
دریافتن، فهمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترک کردن
تصویر ترک کردن
هیلیدن وا گذاشتنرها کردن ول کردن دست کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترشح کردن
تصویر ترشح کردن
ترابیدن تراویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سری کردن
تصویر سری کردن
پشت هم نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سره کردن
تصویر سره کردن
خوب کردن کاری را نیکوکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرط کردن
تصویر شرط کردن
سامه نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درز کردن
تصویر درز کردن
آشکار شدن فاش گردیدن: عاقبت مطلب درز کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بری کردن
تصویر بری کردن
بیزار کردن، دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
گنجاندن جا دادن گنجانیدن و نوشتن مطلبی در کتاب رساله و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرد کردن
تصویر طرد کردن
سپز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
زمینه سخن ساختن با دیگران در میان گذاشتن در میان گذاشتن موضوعی را با دیگران طرح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نی گفتن نپذیرفتن رد کردن (شهادت)، یا جرح کردن شاهد. رد کردن گواهی شاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرح کردن
تصویر شرح کردن
بازنمودن گزاردن گفتن بیان کردن توضیح دادن تفسیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرحه کردن
تصویر شرحه کردن
تشریح، تکه تکه بریدن گوشت یا دنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرب کردن
تصویر طرب کردن
شادی کردن شادی کردن خوشحالی نمودن فریبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطرح کردن
تصویر مطرح کردن
((~. کَ دَ))
مورد بحث و گفتگو قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سره کردن
تصویر سره کردن
انتقاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضرب کردن
تصویر ضرب کردن
بس شمردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درک کردن
تصویر درک کردن
پی بردن، دریافتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطرح کردن
تصویر مطرح کردن
درمیان گذاشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
طرح کردن، به بحث گذاشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مطرود کردن، دور کردن، از خود راندن، تبعید کردن، نفی بلد کردن، کنار گذاشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد